آنچه از مالت رفت و تو را پند آموخت ، از دستت نشد و نسوخت . [نهج البلاغه]
عشق.درد بی درمان
عاشقانه دستهایش را گرفتم
  • نویسنده : سید محمد عباس زاده:: 88/3/24:: 12:36 صبح
  • عاشقانه دستهایش را گرفتم. گرمای عجیبی در سینه جانم را می سوزاند.عطر عجیبی پراکنده بود. حالتی داشتم وصف ناپذیر. گویی توآسمون بودم. به من لبخند می زد و در انتظار جوابش بود. گویی هوش از سرم پریده بود. نبضشوتو دستام حس می کردم. حتم داشتم اون هم همینطوریه. حس می کردم، آسمان،زمین، و همه چیز مال منه . آتیشی تو دلم به پا بود. آتشی بالاتر از زمان و جسم.
    تنها چیزی درونم را آزار می داد, شرم داشتم در چشماش نگاه کنم. لیاقتش را نداشتم. از بی ابرویی،گریه ام گرفت. من کجا و آسمان کجا؟
    احساس کردم اون هم گریه می کنه. سرمو بلند کردم, بی اختیار دستمو روی صورتش گرفت و همون طور اشک می ریخت. درکش برایم مشکل بود. این من بودم که باید گریه می کردم
    کاش بودند ستاره ها، تابه من حسودی می کردند


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 1331
    بازدید امروز : 0
    بازدید دیروز : 0
    ........... درباره خودم ..........
    عشق.درد بی درمان
    سید محمد عباس زاده
    به وب من خوش اومدید. لطفا بعد از خوندن متن نظر تون را بگذارید. خوش بگذره مصطفی جون خیلی دوستت دارم.

    .......... لوگوی خودم ........
    عشق.درد بی درمان
    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........